جدول جو
جدول جو

معنی آب انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

آب انداختن
جدا شدن آب برخی مواد غذایی مایع از دیگر اجزای آن
جاری کردن یا پر کردن آب در جایی مانند کشتزار و حوض
تصویری از آب انداختن
تصویر آب انداختن
فرهنگ فارسی عمید
آب انداختن(مَ ءَ)
میختن ستور، پختگی آغازیدن میوه، جدا شدن آب ماست و آش سرد و جز آن از دیگر اجزاء
لغت نامه دهخدا
آب انداختن
جدا شدن آب ماست وآش سرد وجز آن، آغازیدن میوه
تصویری از آب انداختن
تصویر آب انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
آب انداختن((اَ تَ))
نطفه ریختن در رحم، ادرار کردن
تصویری از آب انداختن
تصویر آب انداختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ور انداختن
تصویر ور انداختن
منسوخ کردن، از بین بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در انداختن
تصویر در انداختن
درگیر کردن، انداختن، افکندن، به درون افکندن، شروع کردن، آغازکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس انداختن
تصویر پس انداختن
به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر انداختن
تصویر بر انداختن
برافکندن، از میان بردن، نابود کردن، رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا انداختن
تصویر جا انداختن
از قلم انداختن، کار گذاشتن چیزی در محل مخصوص خودش
در پزشکی برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جا به جا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن
گستردن رختخواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
خواهش کردن، التماس و الحاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لو انداختن
تصویر لو انداختن
هیاهو کردن، لو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
لک زدن آن لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
فرهنگ لغت هوشیار
گل دوختن نقش گل را بر روی کاغذ یا پارچه انداختن، یا گل انداختن صورت (روی لپ)، سرخ شدن صورت بر اثر جوانی و شادابی یا تب یا شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر انداختن
تصویر سر انداختن
حرکت دادن و جنباندن سر به هر طرف از روی تکبر و مستی و شور و حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی انداختن
تصویر پی انداختن
پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر کردن بتعویق انداختن، قسطی از دین را بموعد ندادن، بتاخیر افتادن حیض در زن، تولید فرزند کردن (در مورد توهین بکار رود) تولید مثل کردن: سه بچه پس انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
آب دهن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
سوال کردن تقاضا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در انداختن
تصویر در انداختن
انداختن، بمجادله و مناظره افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر انداختن
تصویر پر انداختن
مجرد گشتن و نشاط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو انداختن
تصویر هو انداختن
((هُ. اَ تَ))
چو انداختن، شایعه پراکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل انداختن
تصویر گل انداختن
((~. اَ تَ))
سرخ شدن، برافروخته شدن، گرم شدن (گفتگو)، نقش انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
((اَ تَ))
سؤال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غر انداختن
تصویر غر انداختن
((غِ. اَ تَ))
چیزی را تا آخر مصرف کردن، تمام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس انداختن
تصویر پس انداختن
((پَ اَ تَ))
تأخیر کردن، پس انداز کردن، کنایه از بچه به دنیا آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پا انداختن
تصویر پا انداختن
((اَ تَ))
جاکشی کردن، واسطه عمل منافی عفت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بد انداختن
تصویر بد انداختن
((~. اَ تَ))
بداندیشی کردن، بنای بدی کردن، آزار رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
Bomb
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
Spit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
сбрасывать бомбы
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
плевать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
bombardieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
spucken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بمب انداختن
تصویر بمب انداختن
скидати бомби
دیکشنری فارسی به اوکراینی